سلام عزیزم خیلی دلم تنگ و بیقرار بود واسه حرف زدن باهات هفته پیش سه شنبه تهران بودم
عروسی پسر دختر خاله مامانم این آقای داماد قبلا خواستگار من بوده اند و دختر خاله مامانم و همسرشون
خیلی من را دوست داشتند ولی چه میشود کرد وقتی دلت پیش یک نفر گیر باشه هیچ کس به نظرت خوب
نمی آید این آقا ی داماد دکترای اقتصاد دارند از امریکا و ساکن امریکا هستند و همسر خواهرش هم مجید اخوان
خبر نگار آنکارا هستند عروسی با مزه بود اتفاقا برادر خانم لاله اسکندری هم از طرف داماد دعوت بود الهی که
هر کسی کاری انجام میدهد از انتخابش پشیمان نشود و خوشبخت بشوند ولی میدونی چه لذت بخش بود اومدن
و قدم کشیدن و نفس کشیدن توی شهری که کسی رو تو اون شهر دوستش داری و میدونی اون هم حضور دارد
2 روز بودم و رفتم اصفهان پیش دوستهایی که هر چند سال یکبار از اونها سر میزنم دوستان خوبی که هر موقع
می خواهم یادم بیاد انسانیت و مهربونی و عاطفه و خاکی بودن را از اونها یاد می گیرم اصفهان یکی از شهرهایی
ایست که من خیلی دوست دارم اونجا آدم احساس آرامش میکند یک هفته اونجا بودم خیلی خوب بود ولی بیشتر نتونستم
باشم چون برادرم فوق لیسانس راه و ترابری دانشگاه سراسری شاهرود قبول شده بود باید میرفتیم شاهرود یکسری کار داشت باید
انجام میداد خلاصه که دیروز برگشتم خیلی دلم تنگت بود همش بیادت بودم
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,